روز نوشته های یک تبعیدی

هر حسی است به خاطر هوای توست زادگاهم هلیله

روز نوشته های یک تبعیدی

هر حسی است به خاطر هوای توست زادگاهم هلیله

من همان تو ام

من از باران بیدریغ مهر تو که آسمان بهاره را بغض آلود کرده است به کجای اندوه بگریزم؟ نه ، گریختن از ناگزیر نگاه تو نا ممکن است ، آخر پروانگان چگونه از افسون طلائی آفتاب بگریزند؟ ای خورشید زندگی من ! تو فاتح رفیع ترین قله های هستی که بر کوهساران باستانی اندیشه من قامت بر افراشته است . 

آری! در این سرزمین که خورشید گرفته اش از دودستان وهم بر میخیزد و در افق های  بی پرده تاریک فرو می رود ، من بی فانوس ترین سرگردان کوچه های معاصرم ! مردی پر از همهمه موج ها و فروبستگی راه ها ، گویا همه گل های جهان در من پژمرده می شوند و هر جا برگریزان شاخه ای است بادهای مهرگان در باغ های سرنوشت من وزیدن می گیرد . ای آنکه ولادت من در سرزمین های استوائی نگاه تو بود ، آخر شب های من چگونه  مرا به یاد لالایی چشم های تو می اندازد؟ دو و بیست دقیقه بامداد  ساحل همیشه زیبای هلیله.  

 

 

پاورقی  

 

خدا از انچه انسان بود و انسان ماندن را به تباهی میکشد مرا با  نداشتن و نخواستن رویین تن کن