ق صد داشتم ٬ از وضع شنبه بنویسم و از سفری که بعد از زلزله به شنبه کردم و از چیزهای که توی این یک روز در کمپ ها دیدم و احساس کردم بنویسم ٬ ولی افسوس که قلم من هرگز ننوشت .
ولی به طور کلی فکر کنم بتونم حداقل توصیف حادثه را بکنم .
امروز ساعت پنج صبح ٬ زمین بوی زلزله گرفت . طوفان آمده بود لب پنجره ما و لنگر میانداخت . شیشهها برای جشن ویرانی ٬ بشکن میزدند . کبوتر همسایه به زبان منطقالطیر داد میزد :
آهای ٬ انّ الانسان لفی خسر . خاک از خوشحالی ٬ در پوسته زمین نمیگنجید . من در ایوان میخواستم منظره شام آخر را نگاه کنم . میخواستم کمی با حوادث تاریخ گپ بزنم .
یکدفعه رادیو به سکسکه افتاد . باد چنان غرید که دل روزنامه لرزید . من در استکان چایم که حالا دریاچه سرخ و خروشان شده بود ٬ حل میشدم . در درون پدیدهها گردو غبار راه افتاده بود .
مولکولها به جبهه ویرانی اعزام میشدند .
سروهای چهارصد ساله شیراز برای ارواح نخلهای کهن فاتحه میخواندند .بعد از سالها ستون خانه ما دلش میخواست بنشیند و دودی هوا کند .
سلام
چقدر زلزله وحشت آوره
خدایا از مرگ در زلزله به خودت پناه می بریم
خسارتی که به دنبال نداشت انشالله؟
برای مردم ان منطقه چرا هشتاد در صد ویرانی و ۳۷ نفر کشته
سلام
من به مطلب قبلی نظر دادم ولی فک کنم ثبت نشده اینجور که از شواهد امر پیداست
شروع جدید مبارک....امیدوارم این رفتن ها اتفاق نیفتد....یعنی عادت به رفتن دیگر اتفاق نیفتد...واینکه خوب مینویسید...وباز هم اینکه زلزله دل را تکان میدهد....ودوباره اینکه زیبا مینویسید...خوشمان آمد
سپاس گذارم زهرا خانم
می گویند:
عیادت بیمار و دلجوئی از زندانی و دیدار تبعیدی حسن و صواب بالا و اجر و مزد والا دارد .
سلام بر آن آزرده دور از دیار که مرغ روحش هوای پرواز در کوی جانان دارد و قلب شکسته و دل پریشانش آرزوی روی دلدار.
آمدم تا بگویم گویا در غربتت مصلحتی و در دوریت حکمتی است، چه زمانی که به دیار و در کنار یار بودی قلمت پا بست و چکامه ات در بن بست بود و اکنون که در فراق یاری و در هجر دیار ذهنت جویا و مدادت پویا گشته است و مصداق آن گفته نغز شاعر شده ای که فرمود: خدا گر ز حکمت ببندد دری...
.
خوش باش تو را مصلحت کار در اینست
گر سهم تو تبعید بود حکم چنین است
.
در سختی و در عسرت و زندان و به تبعید
آن مرد که اِستاد و را عزم برین است
در کوزه همان است که از او تراود دل حاجی دریایست لاجرم باید سکوت کرد تبعید دوری از خویشتن خویش شدن هم می تواند باشد به مصلحت سخن حق نگفتن هم میتواند باشد
درود تبعیدی.
مطلبتون رو خوندم یه نوشته ادبی بسیار زیبا. آفرین.
امید دارم دیگه تموم بشه این لرزش.
درود ارام مهربان هر حسی ست از توست سرزمین دریا و نخل افتاب و اندیشه های سبز
به نام خدای زمین و زمان
خداوندا ما را به امتحانات سخت خود امتحان مکن و خود یار و یاورمان باش.
خوش آمدی تبعیدی که خود صاحبخانه ای
`سلام و سپاس یار دبستانی کردی روشن به قدومت سطر های زنگاربسته ذهنم
درود
نوشته ات را خواندم پر از حس و پر از ارامش
کلمات به درستی سر جای خودشون قرار گرفته اند...
امیدوارم دیگه زلزله نیاد
عین همیشه زیبا نوشتی
درود تبعدی بر علو اه اهن اهک زنده دود دروغ درد را که خاموشی تقوای مانیست
سلام رفیق
خوبی؟
یکم با تاخیر خوندم ولی لذت بردم
ورژن ادبی مطلبت خیلی بالا بود
وقعا زیبا بود
عزیز شفیق . در برابر در برابر ناجوانمردی کلمات گم شده ات خسی ست به میقات