روز نوشته های یک تبعیدی

هر حسی است به خاطر هوای توست زادگاهم هلیله

روز نوشته های یک تبعیدی

هر حسی است به خاطر هوای توست زادگاهم هلیله

پرده دوم

می دانم ! میدانم که رستگاری انسان در حذف هزار شعبه ، زنجیر است و زیستار بشری در سایه سار گلهای دانائی است ، می دانم که گلهای سرخ در مسیر تابش ایوانها می رویند و کوه پایه های مغناطیسی عرفان ، معراجگاهی مناسب تر است و آفتاب ، واقعیتی است نورانی که گاه گاه از کنار دریچه ها و سلول ها می گذرد . 

من از پرندگان آزاد مهاجر ، پروانه پرست ترم ، من خود نیز به غریزه زیست احترام می گذارم و خود به سایه گلخانه ام معتادم ، دلم برای لالایی لادن ها و زمزمه زنبق ها لک زده است ، می دانم یک من مریم چند مثقال شبنم می دهد و زراعت نگاه در کرانه های دیدار تو بر پهنه گلزار خاموش هلیله تا چه اندازه متبرک است. اذر ماه 1389 هلیله.

برای زنی که استواریش کوه را شرمسار کرد . برای دی خلیل .ح. محسن



 م  ن سوگند می خورم که انسان از غبار سرمه است . من سوگند می خورم که روح آدم را دیده ام در پیکره  حوا ، و در لحظاتی که خداوند حور را می آفرید من از دور به آبتنی فرشتگان نگاه می کردم.

 

فرشتگان کاسه فروش ، فرشتگان کوزه به دست ، فرشتگانی که از مژه مینیاتور ها آب می خورند . فرشتگانی که مرا به قلمدوش ابدیت گرفتند . فرشتگانی که برایم نامه نوشتند و مرا خورشید خطاب کردند . فرشتگانی که قلب مرا گذاشتند روی گوش مادرانشان تا صدای شکستن شاخه های  لالایی را بشنوم . فرشتگانی که اولین دفترهای شعرم  را  بردند تا بخوانند اما هنوز ...

 

فرشته ای که مرا به رودخانه حوا بردند تا به قبیله آدمیان بنگرم . فرشته ایکه به من آدرس دادند تا هر وقت دلم گرفت پرده های آبنوسی گیسوانشون را کنار بزنم  ودر اقیانوس بیکران پیر جابر پیش گردم

حالا دیگر من از عشق گذشته ام . حالا دیگر تنها برای تنهایی نامه می نویسم . حالا هر روز می روم سر خیابان تا یک پاکت تردید بخرم برای لحظه های پریشانی . یک پرگ کوپن بردارم تا با آن یقین شکست خورده ام را به قوی  ترین شکهای جهان تسلیم کنم . روحش شاد. ن س ب ت م  ب م ا ن د