می دانم ! میدانم که رستگاری انسان در حذف هزار شعبه ، زنجیر است و زیستار بشری در سایه سار گلهای دانائی است ، می دانم که گلهای سرخ در مسیر تابش ایوانها می رویند و کوه پایه های مغناطیسی عرفان ، معراجگاهی مناسب تر است و آفتاب ، واقعیتی است نورانی که گاه گاه از کنار دریچه ها و سلول ها می گذرد .
من از پرندگان آزاد مهاجر ، پروانه پرست ترم ، من خود نیز به غریزه زیست احترام می گذارم و خود به سایه گلخانه ام معتادم ، دلم برای لالایی لادن ها و زمزمه زنبق ها لک زده است ، می دانم یک من مریم چند مثقال شبنم می دهد و زراعت نگاه در کرانه های دیدار تو بر پهنه گلزار خاموش هلیله تا چه اندازه متبرک است. اذر ماه 1389 هلیله.
من به آواز شب
لک لک پاییزی
دل بستم
تو به پهنه گلزار
من به تاریکی معراجم
تو به لالایی لادن ها
فاصله ی میعاد شب لادنها
من به جشن قاصدکی میزبانم.
و نوشته هایت تبعیدم میکند به گلزار و هزار مردان به سهوتی زیبا
م.الف
...
وه در این پرده چه شور آورده ای
گوئیا موسی به طور آورده ای
.
پرده اندر پرده داری بی درنگ
بانگ سردادی تو چون آوای چنگ
.
چنگ بر تار دل و جان برده ای
زخمه بر جان جهان آورده ای
.
نای من پر ، سینه آکند از نوا
های و هو بر جانم افکند این هوا
.
باد گشتم ناله گشتم هو شدم
خوش خوشان در بند الا هو شدم
.
دمت نالی!
سلام چه اسم با مسمایی تبعیدی
مطالبتون هم که معرکه اس