روز نوشته های یک تبعیدی

هر حسی است به خاطر هوای توست زادگاهم هلیله

روز نوشته های یک تبعیدی

هر حسی است به خاطر هوای توست زادگاهم هلیله

زندگی من

س لام بر صبح که مثل طوفان متولد می‌شه ٬ و سلام بر شب که مثل کوه فرو‌میریزد ٬ و سلام برساعتی که چون گردباد بر انگیخته میشود .

گاهگاهی است که زائران زیبائی و مسافران ملکوت رحمت می‌آورند و پاره دلی و مشت سیم تنی بر ما می‌ریزند و ما را از دوست جز نذر نازی یا جزئی نیازی بیش حاصل نیست .

فرو می‌افتم در بالا ٬ هنوز به عظمت کامل نرسیده‌ام ٬ من در رود سربالا شناورم ٬ هنوز به برکه تنهایی با او نرسیده‌ام ٬ با او در یک آیینه ٬ در بستر یک رود ٬ در بالش یک اطلس .

نمیدانم این کیست که چنگال مهربان خود را در گیسوان معصوم من فرو برده است ٬ این کیست که نفسهایش دوزخیم می‌کند. اینجا خورشید نیست ٬ شمعی را به درازای جهان روشن کرده‌اند 



کرمان . مرز بین پاییز و بهار  91