ساعتی دیگر نیمه شب فرا می رسد و در پر برگ ترین ناحیه تاکستان ، ملکه انگورها در نجوای پنهان برگ ها تولد می یابد . ساعتی دیگر نیمه شب فرا می رسد و به یادبود شانه بسری غریب ، قطره ای شبنم بر گونه زیباترین زنبق گلستان فرو می غلطد ، ساعتی دیگر نیمه شب فرا می رسد و چترگاه شکوفه خیز بادام ، میعادگاه دلداران جوان می گردد ، ساعتی دیگر نیمه شب فرا می رسد و در دره های نقره رنگ ماهتاب ، پچ پچ عاشقان و خلوت مشتاقان رونق میگیرد .
ساعتی دیگر ، جسمم را در گوشه ای می گذارم و به مساحت ارواحی می شتابم که نگهبانان آتشکده های روشنن ، ساعتی دیگر از خود خارج خواهم شد و همه راههای زمین راخواهم پیمود و همه معبدهای جهان را دیدار خواهم کرد که شاید تو را باز بتوانم ببینم.
ای کاش ...
امروز معبدهای جهان را دیدار خواهی کرد
فردا سایه سار شقایق را بنگر
و کوچه ای که پس از تو بن بست شد
واقاقی روزهاست
تشنه در گلدان
دستهایت را کم دارد.
م.الف
این لحظه شاید
آغاز همان ساعتی است
که قطره های شبنم
به میهمانی شکوفه ها شاد باشند
و تو آغوش مهتاب را
در شبستان آتشکده های نور
در قربانگاه معبد خیال
زمزمه کنی.
هر گاه که مینویسی نوشته هایت روحم را ارام میکند
«چراغ خاموش امدیم با یک لیوان چای تا کسی نبیند که دوباره مینویسیم»-همین-
درود.
مثل همیشه به قول علی آقا آرام بخش.